اربعین ، تقدیر همیشگی
انگار تقدیر همیشگی سوختن برای رسیدن به شما راهی جز گذر از بازار ندارد…
اسیرگونه از بازار های اطراف حرم رد می شوم برای رویت روی خورشیدگون شما و ماه گون قمر بنی هاشم… اما حجابی سخت چشمانم را احاطه کرده است. دشمن همیشگی نفسم دست به معجر چشمانم می کشد تا این چشمانِ آلوده را به رخ پاکی حضورتان بکشد…
اما … مرحبا به اشک که می شود حائل بین شما و من تا خجالتِ این چشمان ناپاک، قبل از رسیدن به شما، مرا دور نکند از محضرتان…
أوسع بودن کشتی نجاتتان جرأت آمدنم شد و أسرع بودنش امید حیاتم.
یک دلیل برای آمدنم هست که همان، روزی جانم را خواهد گرفت.